نیمه دوم زندگی یک زن

ساخت وبلاگ
رفتم یه سوپر پروتیینی گوشت چرخکرده بخرم . توی ویترینش گوشتهای با مصارف مختلف بسته بندی شده بودن . حتی سیرابی پاک کرده هم توی بسته بندی موجود بود  . منتظر بودم نوبتم شه و ویترینو نگاه میکردم چشمم خورد به تیکه های گوشت با استخون بریده بریده . یه دایره سفید وسط بود و دورش به قطر ۵ سانت گوشت بود . هر چی فک کردم نفهمیدم کجای حیوونه . ازفروشنده پرسیدم این چیه ؟گفت دم گاو . نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 23 خرداد 1401 ساعت: 20:23

دخترک یه دوست داره که یکی دوسال از خودش بزرگتره . اما چون دختر خوبی بود بهش اجازه میدادم گاهی خونه ما بیاد و البته اینکه دخترک اجازه نداره اصن جایی بره . تنها چیزی که در این رابطه منو ناراحت میکرد موضوع هزینه کردنهای یطرفه ما بود . هر وقت با هم بیرون میرفتن دوست دخترک گرونترین چیزها رو سفارش میداد و با اینکه قبل رفتن به در بگو دیوار گوش کنه به دخترک سفارش میکردم در محدوده و چهارچوب خرج کن . اما دوست دخترک بی محابا انتخابش گرونترینها بود . سال گذشته برنامه ای برای رفتن کیش ریختیم و از قضا دوست دخترک اینجا بود . از من خواست که اجازشو از پدرش بگیرم تا بتونه اونم با ما بیاد . برای اونم بلیط تور گرفتیم که هر چی منتظر شدم لااقل هزینه ی تور که نفری ۲ملیون و خورده ای بود رو بده . اما نه تنها بروی خودش نیاورد بلکه اونجا هم برای شام و ناهار که برعهده ی تور نبود و حتی غواصی و پاراگلایدر و تفریحات دیگه هم خدا تومن هزینه شو دادیم . بعد از برگشت هم بروی خودش نیاورد و اینم مالیده شد . به دخترک گفتم یواش یواش برخوردشو کمتر کنه چون کم کم داشت حس لاشخوری بهم دست میداد و احساس میکردم مورد سواستفاده قرار گرفتیم . پریروز که من و همسر جاده بودیم پدر دوست دخترک تماس گرفت و ما رو برای تولد پسرش به صرف شام دعوت کرد . همون اول به بهانه امتحانات دخترک دعوتشو رد کردم اما همسر سریع گوشی رو از من گرفت و با خوشحالی قول داد که میریم . من با تعجب بهش نگاه کردم و همسر با خنده گفت چرا نریم ؟ امشب هرسه تایی اماده شدیم و به باغی که دعوتمون کرده بودن رفتیم . وسط باغ میز چیده بودن و ارکست و بزن برقص. از ۸ شب دعوت بودیم . تا ۱۱ منتظر موندیم اما دریغ از یه لیوان شربت یا یه پارچ اب . حالا بستنی نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 101 تاريخ : شنبه 21 خرداد 1401 ساعت: 12:48

همسر من بچه ی هشتم و آخر یه خانواده ست . این خانواده در یک خونه درن دشت زندگی میکردن که ۶ تا اطاق خواب داشت فقط با یه پذیرایی قد تالار عروسی . سرتاسر این خونه زیرزمین داشت با اطاق تنورخونه و یه اطاقم سردخونه . این خونه وسط یه باغ قرار داشت که چهارطرفش خالی بود . البته وقتی من عروس این خانواده شدم ازین باغ چن تا درخت انار نصفه نیمه کاره بیشتر باقی نمونده بود که گاهی با شلنگ بهشون آب میدادن . بالای پشت بوم هم یه اطاق جدا داشتن که چن تا تخت فنری فلزی توش بود و روشون تا سقف رختخواب چیده شده بود . خونه بسیار قدیمی بود . جوریکه دیگه چارچوبهای فلزیش پوسیده شده بود و سیمکشیهاش گاهی اوقات اتصالی میکرد . اما ذات خونه محکم و جوندار مونده بود . یکی از اخلاقای بد پدرجان این بود که وقتی یچیزی خراب میشد سختش بود اونو درست کنه و این مادر همسر رو زجر میداد . در زمان زنده بودن پدرجان یکی از موضوعات جنگ سر این بود که خونه تعمیرات میخاد و پدرجان زیربار نمیرفت . واسه همین مادر همسر همیشه غر میزد که منو ازین خونه ببرین . با نگاه کردن به خونه رد پای ۸ بچه و کلی نوه نتیجه و صدها مراسمی که توی اون خونه به شادی و عزا برگزار شده بود دیده میشد . از ننوی مخمل دستدوز نارنجی رنگ که با میخ طویله توی زیرزمین وصل بود تا دیگهای بزرگ مسی و لوازم پختن شیرینی و نون . پدرجان همیشه در جواب مادرهمسر میگفت بعد این همه سال بعد مرگمون منو از توی آپارتمان ببرن بیرون ؟ تا اونجا که تونست نه تعمیرات کرد و نه آپارتمان خرید . تا بعد فوتش با فروش یه ملک برای مادرهمسر یه اپارتمان خریدن و اونو به اونجا فرستادن و اون خونه رو خالی رها کردن . با اینکه مادرهمسر همیشه ارزوی یه خونه لوکس ترتمیز رو داشت حالا توی اون قفس (۱ نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 15:33

الحق که نیمرو توی ظرف روهی با روغن کره و نون سنگک داغ و سبزی خوردن خیلی میچسبه . 

اما امان از شستن ظرف روهی . 

کارد بخوره به شیکم آدم که عواقب لذتجویی رو از قبلش نمیبینه و حالا هی باید پای سینک ظرفشویی اوق بزنی 

+ نوشته شده در جمعه سیزدهم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 23:31 توسط ماهی  | 

نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 115 تاريخ : دوشنبه 16 خرداد 1401 ساعت: 13:08

در یکی از محله های شهر ما یه خونه ی قدیمی بود که برای ورود بهش باید از دوتا پله میرفتی پایین . یه در آهنی کوچیک با یه زنگ  قدیمی . پیرزنی در این خونه زندگی میکرد بنام اقلیما . این پیرزن از دو تا نوه ی فلجش نگهداری میکرد . راستش ماجرای اینکه چرا این نوه ها با مادربزرگشونن و منبع درامدشون چیه رو نمیدونم . اما میدونستم مستحق هستن و همیشه براشون یه چیزایی که بیشتر خوراکی بود میبردم . پیرزن ریزنقشی که چارقد سفید سرش میکرد و موهای حنازده ش از فرق باز بود و زیر چارقدش با یه سنجاق که بهش یه تیکه کوچیک پارچه سبز وصل بود بسته میشد . همیشه میخندید و دندونهای مصنوعی ردیفش دیده میشد و با یک نون بربری همونقدر دعات میکرد که با یه گونی برنج و یه شقه گوشت . یروز براش یه خروس قربونی بردم . بزور منو برد توی خونه ی کوچیکش . نمیدونم نقل چی شد که خونه بغلیش رو نشون داد که چن طبقه ساخته بودن . هیچ وقت به ساخت و ساز خونه کناریش دقت نکرده بودم . گفت همسایمون داره برج میسازه  و اینهمه گردو خاک میده  به ما اما نکرد یه کیلو میوه جلو در خونه من بده واسه نوه هام . ده روز ازین حرف نگذشته بود که خبر رسید یه تیکه آهن از خونه بغلی افتاده توی خونه اقلیما روی سر دو تا نوه هاش و جادرجا مردن و صاحب ملک تا تعیین تکلیف پرداخت دیه زندانه . ( حتما ساختمون بیمه بوده ) . نمیدونم چشم داشت اقلیما اون مرد رو به خاک سیاه نشوند یا سهل انگاری همسایه و دل شکستگی اقلیما . بعدها شنیدم اقلیما دیه نوه هاشو نگرفته و چن وقت بعد هم به رحمت خدا رفت . پست یکم طولانی شد . ولی اگه لازم بود دوبار بخونیدش . جای تفکر و تامل داره . برای شادی روح اقلیما یه صلوات دیگه بفرستین لطفا  + نو نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 13:18

یه مدت بود خیلی حافظه م ضعیف شده بود . راستش ترس برم داشته بود . شب فیلم میدیدم روز یادم نمیومد موضوع فیلم رو اما یادم بود فیلم دیدم . به یکی از رفقام که دکتر داروخانه س گفتم گفت بخاطر تداخل و درگیری مسائل روزمره است . اما این تداخل کاری و ذهنی چیز جدیدی نیست در زندگی من که الان بخواد باعث فراموشی در من بشه . اتفاقا پراکندگی موضوعی میتونه ذهن رو پویا نگهداره . به همین دلیل شروع کردم به خوندن آیت الکرسی بصورت مداوم و ازطرف دیگه هم قرص ممورال که عصاره کندر هست رو خوردم و هم قرص جینکوبیلوبا که اینم پایه گیاهی داره . خوردن مویز و سیاهدونه و عسل و کلا چیزهای گرم هم توی برنامه روزانه م گذاشتم. الحمدلله این روزا خیلی بهترم . این پست رو نوشتم شاید بدردتون بخوره .  + نوشته شده در دوشنبه نهم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 13:17 توسط ماهی  |  نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 13:18

اگه بخوام بدترین صفت همسرم رو بگم افراط و تفریطه . همسر من حتی در خوبی کردن هم گاهی زیاده روی میکنه و گاهی اینقدر بد میشه که دلت میخواد ازت فاصله بگیره . یهو میره سر کار سه روز مداوم و پرانرژی یهو دو روز از تو خونه بیرون نمیره . ورزش میکنه اینقدر سنگین که بدن درد میشه گاهی یه هفته هی باید بهش یاداوری کنی . اینا رو باز میشه تحمل کرد . در این مجموعه ی افراط و تفریطی یه نکته هست که منو به مرزجنون میکشه . اونم اینه که گاهی از یه چیزی یا یه حرفی اصن ناراحت نمیشه و همراهت میخنده یدفه ممکنه همون موضوع اینقع۷در ناراحتش کنه که وادارش کنه به عکس العمل . اینکه دقیق معلوم نیس چی ناراحتش میکنه خیلی باعث هم رنجش خودش بعد اطرافیانش میشه . بعد حدودا بیست سال باهم بودن من تقریبا میدونم راه و چاه چیه و همیشه سعی میکنم موضوعات رو پنجاه پنجاه عنوان کنم تا بتونم راه فرار داشته باشم . بیچاره آدمایی که اینو نمیدونن و مورد غضبش قرار میگیرن . واسه همین خودش معمولا با اطرافیانش نمیجوشه و روابطش محدوده به ما . منم در مسائل کاری مون تقریبا بعنوان واسطه بودم و سعی میکنم طرف حسابامون اول از فیلتر من مواجه بشن و اونجوری که صلاح هست بهم ارتباطشون میدم . حتی گاهی گناههای (از دید همسر گناه )  دیگران رو گردن میگیرم و گاهی هم موضوع رو اونجوری که باعث اصلاح روابط میشه به طرف حساب میرسونم که رشته کار دستش باشه .  حتی وقتی پرسنلمون چیزی میخان یا پیشنهادی دارن اول بمن میگن . من موضوع رو بصورت برد برد میسازم و به وقتش انتقال میدم .بعضی اوقاتم انتظارات همسر رو بصورت تقلب به طرف مقابل میرسونم بعد که اون کار بشکل دلخواه انجام شد اعلام میکنم دیدی خودشون بفکر بودن و تو بیخود حرص خوردی؟ نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 118 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 12:50

صب رفتم نونوایی سنگکی . چن نفر به نوبت من بود . شاطر نونها رو از راه دور پرتاب میکرد روی میز مشبک فلزی . یدونه نون وقتی پرتاب شد شکست و دو تکه شد . اونی که نوبتش بود دو تیکه رو برداشت انداخت توی گونی ریزه نونها که زیر میز مشبک میبندن به پایه های میز تا سنگ و خورده نون توش جمع شه . اولش فک کردم نونه مشکلی داشته مثلا سوخته یا یچیز دیگه . از نفر جلوییم پرسیدم چرا برنداشت نونو . گفت لابد قابل خوردن نبوده . اونی که داشت نونهاشو جمع میکرد شنید . برگشت با حالت طلبکارانه‌ گفت سوخته نیس . ریز شده بود من نمیخاستمش . زیر لب گفتم فقط دو تیکه شده بود . یهو با پرخاش گفت من نمیخامش تو دوس داری بردار من پولشو میدم . خیلی ناراحت شدم . رفتم جلو نون رو از زیر میز برداشتم گذاشتم توی پلاستیکم و گفتم نمیخاد پول منو بدید . نونوا گفت خانوم نمیخاد ببری یدونه سالم بهت میدم . گفتم نه آقا من نونم میخرم ریز میکنم . یهو چن نفر که تو نوبت بودن به آقای مسرف غرغر کردن که چرا نون سالم رو انداخت دور . آقای اسرافکار هیچی نگفت و رفت سوار وانت پیکانش شد و گازداد رفت . تو راه برگشت یاد پدرم افتادم که همیشه سر سفره دورنونها رو که ما میکندیم رو جمع میکرد و میخورد و میگفت پدرجان به نون احترام بذارید وگرنه برکت از زندگیتون میره و این حساسیت شدید من از این رفتار شکل گرفته . خونه ما حتی نون های خشک آسیاب میشه و بعنوان پودر سوخاری توی کوکو و کتلت استفاده میشه . دیشب سر زمین بودم خیلی سرد بود . کاش مردم میدونستن برای بدست آوردن گندم چقدر زحمت کشیده میشه  + نوشته شده در پنجشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 14:46 توسط ماهی  |  نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 133 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 12:50

از بچگی علاقه بسیار زیادی به موسیقی خارجی داشتم ‌.این علاقه از زمانی که فیلم ماوی عایشه و ابراهیم تاتلیس رو در نوجوونی دیدم شروع شد . ورزش عایشه با آهنگ مدرن تاکینگ . اون وقتا بدنسازی برای بانوان رسم نبود و من در قسمت بدنسازی اقایان که در سالن کشتی بود در ساعتهای بانوان تمرین میکردم . یه کتاب داشتم بنام کتاب بزرگ بدنسازی که هنوزم توی کتابخونه م موجوده . تمام حرکات رو از روی تمرینهای ارنولد و جی کاتلر و ...‌ تبدیل به عکس کرده بودن و در این کتاب موجود بود . من ۱۵  ۱۶ ساله بودم . یه واکمن خبرنگاری کوچیک داشتم . نوار کاست از مدرن تاکینگ رو میذاشتم و یکی دوساعت لای آهنها به تنهایی تمرین میکردم . خانومهای ورزشکار گاهی از لای در سرک میکشیدن و  با تکون دادن سر و زدن به پشت دست خودشون و تف توی یقه به من بد و بیراه میگفتن و سرزنشم میکردن . اما هرروز علاقه مندتر میشدم . یواش یواش پام به تهران باز شد و تونستم برم سالنهای بدنسازی و چیزای جدید ببینم و یاد بگیرم . با خریدن چن تا سنگ دمبل و درست کردن یه میز پرس با کنارهم گذاشتن جعبه های نوشابه که روشو با تشک پنبه ای پوشونده بودم و یه آینه قدی و یه ضبط و پخش که دیگه سی دی میخورد توی زیرزمین خونه برا خودم باشگاه درست کردم و‌ ساعتهای زیادی رو توی زیرزمین میگذروندم . پدرم گاهی به زیرزمین میومد و نگاهی به باشگاهم میکرد و در آخر میگفت این آهنگ اینگلیسیها چیه گوش میدی ؟ گلپا و مرضیه گوش کن نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 112 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 12:35

بنا به مسائل شغلی امروز از دفتر دادسرا زنگ زدن که حکم جلبمو دارن . باید بعنوان مطلع میرفتم که چون ابلاغیه ای برام نیومده بود نرفته بودم در نتیجه حکم جلبم صادر شده بود . از یطرف این اتفاقها در کارم یه مساله عادیه و موضوع دوم اینکه خودم حقوقی ام و از پس خودم برمیام . پس با حالت عادی اعلام کردم که تا نیم ساعت دیگه با دفتر دستکم میام و ماشین نیرو انتظامی رو نفرستین . سریع مدارکی که لازم داشتمو جمع و جور کردم از روشون کپی گرفتم و با یه فرغون دفتر راهی دادسرا شدم . همزمان به خواهرمم که کارمنده زنگ زدم و گفتم فیش حقوقیشو رو دست بذاره اگه خدای ناکرده مشکلی پیش اومد آمادگی داشته باشه . راهی دفتر بازپرس شدم . برخلاف تصورم که فک میکردم یه آقای چاق و سن بالا اونجا نشسته باشه یایه  جوونک بسیار خوش صورت و البته کم سن و سال  روبرو شدم که فک کنم 40کیلو بیشتر وزنش نبود . توضیحات لازم رو دادم و اسنادو نشون دادم . در آخر هم صورتجلسه رو امضا کردم . یکم شیطنتم گل کرده بود و وسط حرفام خوشمزگی میکردم . بازپرس محترم سعی میکرد از زیر نگاهم در بره و میدیدم که سرخ و سفید میشه . نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 114 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 12:35